ریحانه طلاریحانه طلا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

رد پای عشقمون

برای فرشته نازم

نمی دونم چه حالی می شوی وقتی در آینده نگاه زیبایت روی این دل نوشته ها بیفتد... حتما به حال خوبی می رسی چون سعی کردم حرفهای دلمو اینجا و توی دفنر خاطرات برات بگم تا از حال و هوای این دوران من باخبر بشی، بدونی که یه حس خیلی شیرین واسم بودی، دلم واسه این دوران تنگ میشه هرچند آرزوی بغل کردنت داره دیوونه م می کنه... از خدا می خوام کمکم کنه تا مادر خوبی برات باشم و کمکت کنم تا فرد موفقی باشی و به تمام خواسته های خوبت برسی آرزو می کنم که همیشه بهترین باشی دوست دارم با لب هایم صورت مثل حریرت رو نوازش کنم و بهت یاد بدم که همه چیز در پناه خدای مهربون امکان پذیره از این روزها که در آغوش خدای مهربونی، خو...
30 تير 1391

بدون عنوان

سلام فرشته مامان دلم واست تنگیده قده یه دنیا نه، کل دنیا عاشقتم، شمارش معکوس به آغوش کشیدنت شروع شده، بی نهایت دوست دارم   ...
30 تير 1391

برای تو

از تو مینویسم و برای تو، تویی که یک رویای شیرینی و در زندگیه شیرینم قدم نهادی، تویی که تکه ای از بهشتی، با بوی شیرینی از آن سرزمین. برای تو مینویسم که قشنگ ترین احساسها را در من بیدار کردی و مرا لایق مادر بودن کردی. فرشته ی زیبایم دوستت دارم تا بیکرانها... ...
29 تير 1391

برای فرشته ام

سلام هدیه خداوند به من قشنگم دیروز رفتم خونه مامان جون، آخه دایی محمدت از مشهد برگشته، دلمون براش تنگ شده بود خیلی، قربونت بشم تو هم که تا صدای اونو میشنوی کلی ذوق می کنی و با حرکات آکروباتیک یه خودی نشون می دی، دایی جونت واست یه مچبند زیبا آورده، قربونت بشم خیلی نازه بعد از ناهار من و مامان جون و خاله مری رفتیم و ساک وسایل بیمارستانتو آماده کردیم، آخه چیز زیادی به رخ نمایی شما نمونده گل قشنگم، وای وقتی بهش فکر می کنم که تو همین چند روز آینده دنیای من و تو چقدر قراره عوض بشه اشک شوق چشامو خیس می کنه بالاخره باباجونت ساعت 10 از سر کار اومد و شام خوشمزه مامان جونو خوردیم و رفتیم خونه مامان کتی کیفشو که تو ماشین بابایی جامونده بود ...
29 تير 1391

برای فرشته ام

ای پری وار در نقش آدمی تویی که با حضورت مرا به اوج رسانیدی دوستت دارم و برای لمس گرمای تن تو، چشمانم تقویم ها و ساعت ها و لحظه ها را خورده اند
27 تير 1391

بدون عنوان

سلام قشنگم ملوسکم خیلی دلم واست تنگ شده، یه طورایی گرفته از اینکه داره طولانی میشه این ندیدنت ها ولی من عاشقانه منتظر اون لحظه هستم هربار که منو با تکون های دوست داشتنیت از وجودت آگاه می کنی از لطف خدای مهربون، بارون مهمون چشام میشه و بی نهایت خدای خوبم رو سپاس می کنم خدارو بی نهایت دوست دارم به خاطر ایتکه منو لایق دونست و یه فرشته کوچولو بهم هدیه داد همسری رو بی نهایت دوست دارم به خاطر اینکه شریک خوب این دورانم و تمام لحظات باهم بودنمان شده و تورا بی نهایت دوست دارم به خاطر اینکه فرشته ای از جانب خدایم هستی پاره وجودم تو تک تک لحظاتم سلامتی و عاقبت به خیریتو از خدا میخوام و کلی واست دعا می کنم فرشته ناز من، واسم دعا کن که مادر...
27 تير 1391

بدون عنوان

با آمدن تو بهترین و زیباترین لحظات وارد کلبه خوشبختیمان شد تو را از خدایی خواستم که به رحمت بی کرانش ایمان دارم و بدان که تا بی نهایت عاشقانه دوستت دارم لحظه لحظه منتظر گل رویت هستم قشنگم
14 تير 1391

برای عزیزترینم

سلام نازکم، عزیز دلم می دونم این چندوقته نیومدم برات بنویسم کوتاهی کردم ، خیلی سرم شلوغ بوده از یه طرف داریم نزدیک میشیم به روز موعود که فرا رسیدن حضور توی قشنگمه و من حسابی سنگین شدم، استرس دارم ولی بی نهایت خوشحالم و لحظه شماری می کنم برای لمس وجودت، از یه طرف سر کار حسابی خسته میشم و از یه طرف آماده کردن شرایط و ردیف کردن کارا برا حضورته الان هم که اومدم حسابی کار دارم می دونی نازگلم سالگرد عقد من و باباییته بابای مهربونت از سرکار زنگیده و سر ساعتی که من بله گفتم، حسابی منو غافلگیر کرد و بهم تبریک گفت حالاهم زنگید و گفت حاضر بشم تا اون هم مرخصی بگیره و بیاد و بریم یه عاشقونه دیگه در دفتر خاطرات قلب و ذهنمون ثبت کنی...
14 تير 1391